محل تبلیغات شما

الان حدودا یک ماهی هست که ندا رفته و من تنها هستم.تا چند روز دیگه منم میرم پیش ندا.

اوائل که ندا رفته بود خیلی حالم بد بود.حالم خراب بود.خراب هست یا اقلا به این جور خرابی یه کم عادت کرده،دم خور شده.اون روزها همش با خودم فکر میکردم دو نفر که سالها با هم زندگی میکنن،دعوا میکنن،جر و بحث میکنن،به هم عشق می ورزن، همدیگه رو می بخشن و دلشون برای هم غنج میره وقتی یکیشون میمیره و برای همیشه اون یکی رو تنها میگذاره.اونی که مونده.اونی که تنهاست.اون چی میکشه.


من خیلی دلتنگ و بی تاب بودم اما تهش میدونستم که بالاخره می بینمش فقط باید زمان بگذره.اما اونی که تنها شده،میدونه که نمی بینه.اون چه حالی داره


زیاد حس خوبی نیست که یه دوست سالمرگ یه دوست دیگه رو بهت یادآوری کنه اما امروز یکی با من کرد و خب.اون روزهای اول رفتن ندا، به همسر این دوستم فکر میکردم.یاد اون روزهایی می افتم که بعد از مرگ شوهرش چقدر آشفته بود.پیشش که میرفتم لازم نبود چیزی بگم،فقط میخواست که حرف بزنه.انگار میخواست یه جورایی خودشو آروم کنه و به خودش بقبولونه که اگه مُرد تقصیر خودش بود و همچین خیلی هم شوهر خوبی نبود.از کارهایی که باید براش میکرد و نکرد میگفت.از فرصتهایی که می تونست به عنوان همسر به زنش کمک بکنه و نکرد میگفت.دنبال بهانه میگشت که رفتنش رو توجیه کنه یا اقلا فکر کنه که توجیح شده.اما هیچ وقت توجیه نمیشد.هربار که میرفتم بهشون سر بزنم باز همون حکایت بود.


روزهای اولی که ندا رفته بود خیلی آشفته بودم.انگار که یه چیزی رو توی زندگی و خونه گم کردم که هرچی میگردم پیداش نمی کنم.همش با خودم حرف میزدم.حرفها رو تکرار میکردم.خودم رو مواخذه میکردم.

زمان برد تا خودم رو جمع و جور کردم.(آره، دارم اعتراف میکنم).همش دارم فکر میکنم اونی که تنها می مونه چی میکشه.خیلی سخته.خیلی.


پ.ن: نمیدونم چرا اینقدر عشق و دوری به هم پیوند خوردنپیوند میمونی نیست.


فکر من نباش مسافر...

وه چه بی رنگ و بی نشان...

در میان خَلاء ، خَلاءی در میان

رو ,خیلی ,اون ,یه ,هم ,فکر ,اونی که ,ندا رفته ,که ندا ,که تنها ,نکرد میگفت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Fantacypaint