محل تبلیغات شما
گاهی اوقات آنقدر نوسان دارم که احساس میکنم وقتی زنی از بالا و پایین شدن هورمون ها و نوسانهای متعاقب آن می گوید، خوب میفهمم اش.

گاهی آنقدر در بالا و پایین زندگی روزمره غرق می شویم که از تهی شدن تدریجی غافل می شویم و ناگهان حفره ای در درون میابیم.

گاهی آنقدر چیزهای مختلف اطراف ات را دوره میکنند و سر و صدا می کنند و هیاهو دارند که گوشها پر می شود و از فرط صدا،.دیگر صدایی نمی آید.شاید صدای سوتی ناشی از حجم سکوت ممتدی که از گوش آغاز و کم کم تمام سرت را فرا میگیرد.

گاهی آنقدر دور می شوی از چیزهایی که فراموش کرده ای راز و رمز سر خوشی و سر مستی تو هستند که دلت غنج می رود از دیدن کسی که کتابی را با علاقه می خواند، از دیدن کسی که شعری را از بَر می خواند و حظ اش را می برد، از دیدن کسی که با آب و تاب از فیلمی که دیده و هوش از سرش برده حرف می زند.

گاهی اوقات آنقدر آن گاه و این گاه می کنیم که گاه ای برای سپری نمی ماند.

پ.ن1: میان همین گاه و بیگاه ها متوجه می شویم که همیشه زمانی هست سپری کردنی آنطور که دل بخواهد.

پ.ن2: از پارسال تا الان طول کشید تا همین نوشته، نوشته شود.

پ.ن3:

کتابی، خلوتی، شعری،سکوتی

مرا مستی و سکر زندگانی است (فروغ فرخزاد)

فکر من نباش مسافر...

وه چه بی رنگ و بی نشان...

در میان خَلاء ، خَلاءی در میان

آنقدر ,گاهی ,گاه ,پ ,سر ,شویم ,کسی که ,از دیدن ,دیدن کسی ,گاهی آنقدر ,می شویم ,گاهی اوقات آنقدر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مثنوی معنوی مینیمالهای شبانه من المستغاث بک یا صاحب الزمان ( عج )